داستان ابوجهل و ابن مسعود (عاقبت لجاجت در برابر هدایت)

ساخت وبلاگ

باسمه تعالی

داستان ابوجهل و ابن مسعود

(عاقبت لجاجت در برابر هدایت )

هنگامی که سوره « الرحمن » نازل شد، پیامبر(ص) خطاب به یارانش فرمودند: « چه کسی از شما می تواند این سوره را برای رؤسای قریش بخواند؟ »

حاضران سکوت کردند،زیرا از آزار سران قریش بیمناک بودند.

عبدالله بن مسعود برخاست و گفت: ای رسول خدا من این کار را انجام می دهم.ابن مسعود جثه ای کوچک داشت و از نظر جسمانی ضعیف بود.زمانی که به نزد سران قریش رفت،آنها دور کعبه جمع شده بودند،ابن مسعود سوره « الرحمن » را برای آنان قرائت کرد.

ابوجهل برخاست و چنان سیلی محکمی به او زد که گوش او پاره شد و خون جاری گشت. ابن مسعود گریان و نالان به خدمت پیامبر(ص) بازگشت، وقتی پیامبر(ص) او را در آن حالت دید ناراحت شدند و سر به زیر انداختند و در غم و اندوهی عمیق فرو رفتند.

ناگهان جبرئیل در حالی که خندان و مسرور بود نازل شد.

 پیامبر(ص) فرمودند: ای جبرئیل چرا شادمانی در حالی که ابن مسعود گریان است؟

عرض کرد: به زودی دلیل آن را خواهی دانست.

مدتی از این ماجرا گذشت و مسلمانان در جنگ بدر پیروز شدند، ابن مسعود در میان کشته های مشرکان می گشت که ناگهان چشمش بر ابوجهل افتاد،در حالی که نفس های آخرین خود را می کشید.ابن مسعود روی سینه او قرار گرفت،

ابوجهل چشمانش را باز کرد گفت: ای چوپان ناچیز! بر جایگاه بلندی قرار گرفته ای!

ابن مسعود گفت: " الاسلام یعلوا و لایعلی علیه" اسلام برتری می گیرد و چیزی بر اسلام برتری نمی گیرد».

ابوجهل گفت: به دوست خود « محمد » بگو در زندگی از نظر من هیچ کس ، از او مبغوض تر نبود،حتی در حال مرگم!

وقتی این سخن به گوش پیامبر(ص) رسید،فرمودند: فرعون زمان من،از فرعون زمان موسی بدتر بود،زیرا فرعون زمان موسی در آخرین لحظات عمر خود گفت:من ایمان آوردم،ولی این فرعون طغیانش بیشتر شد.

سپس ابوجهل به ابن مسعود گفت:سر مرا با این شمشیر قطع کن که برنده تر است؛ و ابن مسعود سر او را از بدنش جدا کرد و به نزد پیامبر(ص)برد.

منبع : تفسیر نمونه،ج 27، ص 170.

 

نامه ی مهر...
ما را در سایت نامه ی مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mnameiemehra بازدید : 370 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 5:45