باسمه تعالی
گفتگوی پدر و پسر
روزی از روزها پسری به پدرش گفت پدر- چرا امام زمانم را نمی بینم ؟ مگر او الگوی من نیست ؟
پدر گفت آری فرزندم چنین است .
پرسید چرا امام زمانم را نمی بینم ؟
پدر سکوت کرد و هیچ نگفت !
پسر نگاه کرد . پاسخ پدر قطرات اشک بود که بر سرزمین گونه اش نقش بسته بود . پسر پرسید پدر سوال من خطاست ؟!
پدر گفت نه عزیزم سوال تو بجاست . از من بگذر که پاسخش سخت است - چون خود نیز گرفتارم .
پسر گفت پدر عذابم مده جوابم بگو .
پدر که اصرار فرزند را دید گفت پسرم مشکل در وجود توست .
گفت در وجود من ؟!
پدر گفت نه در وجود من !
گفت در وجود تو ؟!
پدر یکباره بغضش ترکید و گفت نه پسرم مشکل در وجود ماست . مایی که از قرآن و عترت فاصله گرفته ایم .
پسر گفت چه مشکلی ؟!
جواب داد پسرم مشکل - وجود ابری است تیره و کدر که بر آسمان آبی دلمان سایه افکنده است . اگر آن ابر سیاه از آسمان دل انسان ها کوچ کند آن خورشید پرفروغ را خواهد دید .
پرسید پدر از چه سخن می گویی - واضح تر بگو ؟
پدر گفت مقصودم ابر تیره گناه است که بر آسمان آبی دلمان سایه افکنده است .
پرسید پدر چه باید کرد ؟
گفت باید با توکل بر خدا و با ذخیره ای از تقوا آن ابر تیره و کثیف را از آسمان دل برون کنیم که امام عصر(عج) فرمود آنچه بین ما و شیعیانمان فاصله ایجاد می کند گناهانی است که آن را انجام می دهند و ما نمی پسندیم .
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر وجعلنا من اشیاعه وانصاره واولیائه والمستشهدین بین یدیه .
التماس دعا
نامه ی مهر...برچسب : نویسنده : mnameiemehra بازدید : 202